قلبی کبود وزخم ، یک روز بارانی
مفهـوم اشکم را ، آیا تـو می دانی ؟
در انـتـظـار تــوبـس گــریـه ها کردم
با گریه های خود شبها چه ها کردم !
هر شب برای من گویی که ماهی شد
این مــاه ها با هـم حـقـا که آهــی شد
باخویش می دیدم آن خنده هایت را
آن باید وشاید ، آن بوسه هایت را
آن لحــظه هایی که بی من تو می مردی!
آن غصه هایی که هر دم تو می خوردی!
آن حــرفهای نـاز، آن چــشـمهای مست
آخــر تـو با آنها بــــــردی دلــم از دسـت
گفتی بمان ماندم ، اما نماندی تو
بروعده های خود حتی نماندی تو
افسوس وصد افسوس از سادگـیهـامان
از مســتی شـــادی ، دلـبستـــگـیـهـامان
امروز مــن هـستم تنها و بی رویا
در نیمه راه عشق با خاطری شیدا
شروعی دوباره
خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد
من چه می دانستم...!
علی
چند درس از درسهای زندگی
ای آیه مکرر آرامش
خاتون ِ خواب ِ خرداد
آروزی نقش بر آب
ثانیه ها
[عناوین آرشیوشده]