آرزو می کردم،
دشت سرشار ز سرسبزی رویاها را
من گمان میکردم
دوستی همچون سروی سر سبز،
چار فصلش همه آراستگی ست.
من چه می دانستم ،
هیبت باد زمستانی هست.
من چه می دانستم ،
سبزه می پژمرد از بی آبی ،
سبزه یخ می زند از سردی دی.
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست.
قلبها ، زآهن وسنگ
قلبها ، بی خبر ازعاطفه اند.
و چه رویاهایی ! که تبه گشت وگذشت.
چه صمیمیت ها،
که به آسانی یک رشته گسست .
چه امیدی ، چه امید؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید.شروعی دوباره
خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد
من چه می دانستم...!
علی
چند درس از درسهای زندگی
ای آیه مکرر آرامش
خاتون ِ خواب ِ خرداد
آروزی نقش بر آب
ثانیه ها
[عناوین آرشیوشده]