مانده هنوز در قاب خالی وبیفروغ چشمانم ، بارش سبز نگاهت.
مانده هنوز برسینه ساحل نمناک وعصیانگر ، خاکستر سرد آتش شبانه ما.
مانده هنوز برکوچه باغ باران خورده شهر ، پای به گِل مانده من و
انعکاس دست یاری تو ...
مانده هنوز بر تنها اقاقیای باغچه کوچکمان ، یادگار قدیمی دستهای ما .
مانده هنوز بر ویرانه قلبم ، مُهربی کلیدآخرین لبخند تلخ تو ...
و انتظار وانتظار ودیگر هیچ ...
مانده هنوز در کوچه پس کوچه های غبار آلود ذهن پریشانم،
شمیم نفسهای سوزان تو و هجوم انتظار شبانه من
و رؤیای پیوستن دوباره به تو ...
مانده هنوز لرزش لبهای مغرورت ، در انعکاس آیینه وار خاطرات گنگ من ...
و مانده هنوز رد پای تنهاوارزان من؛
برسینه ساحل نمناک وعصیانگر ...
و بر سنگفرش کوچه باغ باران خورده شهر ...
و مانده هنوز سردی اشک من ؛
برآخرین لبخند تلخ تو ...
برخاکستر سرد آتش شبانه ما ...
و بر ویرانه قلبم ...
ومانده هنوز انعکاس ناباوری من ؛
در دست یاری تو ...
در کوچه پس کوچه های غبارآلود ذهن پریشانم ...
و در رؤیای پیوستن دوباره به تو ...
ومانده هنوز ...
ومانده هنوز ...
(از سروده های خودم )
شروعی دوباره
خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد
من چه می دانستم...!
علی
چند درس از درسهای زندگی
ای آیه مکرر آرامش
خاتون ِ خواب ِ خرداد
آروزی نقش بر آب
ثانیه ها
[عناوین آرشیوشده]