ایستاده در گذر زمان
با شولایی
زخمی هزار آرزوی فراموش ناشدنی
و هراسان از هر چیز و گریزان از هر کس
رَمیده ، حتّی از رویا
ونرسیده ، حتّی به خویش
پُرسان هر سایه و پذیرای هر سخن
لرزان از ریزش ابری و محتاجتر از همه به باران
جوینده روزهای بی بازگشت ...
ومأیوس از تداعی خاطرات
وهنوز ایستاده و پا برجا
تنها به حُرم غروری هر چند مخدوش ...
وانتظار معجزه ای هر چند کوچک.
( از سروده های خودم )
شروعی دوباره
خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد
من چه می دانستم...!
علی
چند درس از درسهای زندگی
ای آیه مکرر آرامش
خاتون ِ خواب ِ خرداد
آروزی نقش بر آب
ثانیه ها
[عناوین آرشیوشده]