سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش میراثى است گزین و آداب ، زیورهاى نوین جان و تن و اندیشه آینه روشن . [نهج البلاغه]
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----9-----
بیشه عشق

 

نویسنده: فانی
جمعه 87/1/9 ساعت 6:48 عصر


بی شک اگر خدای بزرگ ازبام بلند عرش فرود آید وهم اکنون ازمن با اصراروالحاح بخواهد که من بجای او برعرش کبریائی بنشینم واوبجای من در محراب به پرستیدن وعشق ورزیدن آغازکند وآتش های درد ونیازبه معبود را ازمن بازگیرد وبرجان خویش زند هرگز ، حتی برای شبی تا سحر نخواهم پذیرفت...
 من یک شب را سراسر،بادرد معبود بودن ورنج محروم ماندن از پرستش به سر نتوانم برد.
خدایا ! تودر آن بالا، برقله بلند الوهیت ، تنها چه می کنی؟
ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم براهی ، بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟
ای که همه هستی از توست ، توخود برای که هستی؟
چگونه هستی ونمی پرستی؟
چگونه  می توانم باور کنم که تو نمی دانی که پرستش در قلب کوچک من – پرستنده خاکی ومحتاج تو- ازهمه آفرینش تو بزرگتر است ، خوبتراست ،عزیزتر است؟
چگونه نمی دانی که عبودیت ازمعبود بودن بهتر است؟
می دانی که ما ازتوخوشبخت تریم؟
ای خدای بزرگ ! تو که برهرکاری توانایی ! چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی ، بپرستی ، بردامنش به نیاز چنگ زنی ، غرورت را برقامت بلندش بشکنی ، برایش باشی  ، نمی آفرینی ؟
ای تو که برهر کاری توانائی ، ای قادر متعال !
چرا چنین نمی کنی؟ مگر غرورها رابرای آن نمی پروریم تا بر سر راه مسافری که چشم به راه آمدنش هستیم قربانی کنیم؟
خدایا تو ازچشم براه کسی بودن نیز محرومی ؟!

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فانی
جمعه 87/1/2 ساعت 1:3 صبح


دلهای بزرگ واحساسهای بلند ، عشقهای زیبا و پرشکوه میآفرینند . عشقهائی که جان دادن در کنارش آرزوئی شورانگیز است .اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود؟


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فانی
یکشنبه 86/12/26 ساعت 4:15 عصر

 

دلم میخواست عشقم  رانمی کشتند.
صفای آرزویم را - که چون خورشید تابان بود - می دیدند.
چنین ازشاخسار هستیم آسان نمی چیدند.
گل عشقی چنین شاداب را پرپر نمی کردند.
به باد نامرادیها نمی دادند.
بصد یاری نمی خواندند.
بصد خواری نمی راندند.
چنین تنها بصحراهای بی پایان اندوهم نمی بردند.
دلم می خواست یکباردگر اورا کنار خویش می دیدم.
بیاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم.
دلم یکباردیگر همچو دیدارنخستین پیش پایش دست وپا می زد.
شراب اولین لبخند درجام وجودم های وهو می کرد.
غم گرمش نهانگاه دلم را جستجو می کرد.
دلم میخواست دست عشق – چون روز نخستین - هستیم را زیر و رومیکرد.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فانی
جمعه 86/12/24 ساعت 10:45 عصر


 
کاش ازاول همین بودی تا با تو هرگز خو نمی کردم        
                                                                     
امروز باید با هزار افسوس از نیمه راه عشق برگردم

آخرین روزهای سال هم  درحال سپری شدن هستند ، نمی دونم این سال برای شما سال خوبی بود یا نه شاید دلتون میخواد که این روزها زودتر بگذرند وسال نو بیاد با روزهای جدید ، امید های تازه و... گفتم امید ! راستی اگه امید نبود چطور میشد زندگی کرد ؟ شاید به همین دلیله که امسال دیگه شوقی برای رسیدن سال نو ندارم ، چون امیدی ندارم .

اینک اینجا شعر وساز وباده آماده است ، من که جام هستیم ازاشک لبریز است . می پرسم ؟
درپناه باده باید رنج دوران را زخاطر برد؟   
                                                       جام اگر بشکست ؟
با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد ؟
                                                       شعر اگر دیگر به دل ننشست ؟
در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد ؟
 
                                                      ساز اگر بگسست ؟


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فانی
جمعه 86/12/24 ساعت 10:30 صبح

 

فرصت نکرده ام بخودم سرکشی کنم                          چشمت زمن گرفت مجالی  که داشتم
میخواستم که با توپرستوشوم ، نشد                           ممکن نبود خواب وخیالی که داشتم

ما که سرمان به راه بود ودلمان به چاه ، ما را اسیر خود کرده ومیروی !


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3      

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • شروعی دوباره
    خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد
    من چه می دانستم...!
    علی
    چند درس از درسهای زندگی
    ای آیه مکرر آرامش
    خاتون ِ خواب ِ خرداد
    آروزی نقش بر آب
    ثانیه ها
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • مطالب بایگانی شده

  • لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •